۲۳ دی ۱۳۹۰

-587-


«... می‌شود تا ابد زوزه کشید. اما چه فایده؟»
دل سگ، صفحه11- میخاییل بولگانف- مهدی غبرایی- کتابسرای تندیس

بولگانف یادآور حس خوب «مرشد و مارگریتا»س، که البته الان چیزی از داستانش به یادم نیس، جز یه حس قوی خوب... البته که فکر کردم بیارمش با خودم، اما کتاب ضخیم یعنی کتاب کمتر و این بار ولع تعداد داشتم. به قول آوازه خوان: «عدد»! بمونه که دل سگ رو هم مدت‌ها بود که می‌خواستم بخونم. اسم کتاب و تصویر روش همیشه در ذهنم بود و نمی‌دونم چرا دست روی دست گذاشته بودم.

«... نکته هولناک این وضعیت این است که حالا دل آدمی دارد، نه دل سگ! و دلش فاسد ترین دل آفرینش است...» صفحه 137

ستاره: (به سبک سایت قدیمی و خوب goodreads ) سه تا از پنج تا. 

۱۱ دی ۱۳۹۰

-585-



چاقویی در پشت....
چاقویی در مشت...