۱۰ شهریور ۱۳۸۸

-29-


بعد کشف سایت خرید بلیط تیاتر -که من به شدت و به شوق تبلیغش رو کردم و می‌کنم - و بعد پنج، شش بار بلیط خریدن برای دوستان، بالاخره بختم وا شد و رفتم "خشکسالی و دروغ" کار آقای یعقوبی رو ببینم، که "ماچیسمو" رو قبلن ازش دیده بودم.

موضوع داستان بحث پیچیدگی زندگی آدم‌هاس... و بحث "تکرار". چطور می‌شه و یه روند (غلط؟) تکرار و تکرار می‌شه. علت جذابیت "دیگری" تا زمانی که "دیگری" باشه. کمی هم اخلاق و جایگاه امروزی‌اش رو برای من تداعی کرد.

اما به نظرم تیاتر به نحو غیرمنصفانه‌ و اغراق آمیزی یک‌طرفه بود. نوک تیز پیکان به سمت زنان نشونه رفته بود. این چه توی متن و چه توی بازی اغراق آمیز هنرپیشه‌های زن. چرا؟ ...به حال مرد تاسف می‌خوردی و گاهی هم دلت می‌سوخت و با خودت فکر می‌کردی تقصیر زنه/ زن‌ها ست که این شده.

خلاصه این‌که کفه‌ها متعادل نبود... شاید اصلن قرار نبود که تعادلی درکار باشه! :)

-27-


ضیا افغانی‌یه. 21 سالشه. زن و یه پسر داره که وقتی راجع به معنی اسم پسرش پرسیدم گفت نمی‌دونه، ملا کتاب باز کرده و اسم رو انتخاب کرده... افغانستان رفتن براش راحته اما وای از برگشت! سختگیری مامورای دم مرز و قاچاقچیا که پول زیادی (ششصد، هفتصد تا) درخواست می‌کنن... سفر 20 تا 40 روزه سخت!

قبل اینکه اینجا بیاد، برای مهندسی کار می‌کرده که پولش رو خورده! یه چک داده به مبلغ یک و سیصد که اعتبار نداره! دست ضیا به جایی بند نیس!... رییس مهربان و عجول داره پی‌گیری می‌کنه که پولو نقد کنه! ما هم گفتیم خیالت راحت! رییس همه سعی‌شو می‌کنه!

می‌دونی با خودم فکر می‌کنم، کاری (ظلمی؟) که ما در حق افغانیا کردیم و می‌کنیم، حالا حالاها مونده تا تهش معلوم شه! ... نه منظورم فقط پول و جورکشی و برده‌داری امروزی نیس! منظورم یه چیز فرهنگی‌یه! یه جور تجاوز به انسان بودن، درک و احساس‌شونه... یه جور تعصب نژادی مسخره متعفن.