۲ شهریور ۱۳۸۸

-15-


... و وقتی همین‌ها را به او می‌گفتم، البته نه با این صراحت و برای تشدید و تیز کردن فاصله طبقاتی فکریمان، از سواستفاده‌ای که او می‌خواست از موضع پدر بودنش بکند، دم می‌زدم و اینکه چگونه آن را به عنوان حکم ازلی می‌خواهد بکوباند توی کله‌ام، دیگر حسابی از کوره در می‌رفت و شروع می‌کرد به پرخاش کردن و فحش دادن. که ادم هیچ‌وقت با پدرش این‌طور صحبت نمی‌کند و اینکه پدر او و اجدادش چگونه خیره‌‌سری‌های این چنینی را پاداش می‌دادند... که من می‌پریدم وسط که البته با کور کردن و خابه کشیدن و حبس کردن و رگ زدن و اینکه بفرما در خدمتم قربان. و یک سلام نظامی می‌دادم.

پدر قدری خیره و حیرت‌زده و در عین حال عصبانی و خشمگین به من زل زل نگاه‌ می‌کرد و بعد می‌زد زیر خنده. ...

به خاطر یک فیلم بلند لعنتی- داریوش مهرجویی


هیچ نظری موجود نیست: