میون دو مادر ایستاده بودم که اشک میریختند. زل زده بودم به تابلوی پروازها. ساعت 5:15 میرفتی و من گریه نمیکردم.
میدونستم حالا باید زمان بگذره تا نبودنت تا ندیدنت...
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر