وقت و بیوقت، گاه و بیگاه از تنهایی که دچارشه برام میگه. گاهی بیحوصلهام، اما بیشتر وقتها همون حرفهای همیشگی رو تکرار میکنم. حرفهایی که قبولشون دارم، یه جایی توی دلم. اما اینکه مجبورم بارها و بارها تکرارشون کنم، اونها رو تکراری میکنه. بهش اینو هم گفتم. اما گوش نمیده.
البته اینو دونستم که آدمها دنبال یه گوش شنوا و تایید کنندهن. اصلن قرار نیس چیزی بشه، فقط کافیه گوش بدی و تایید کنی. یه جور اثبات "بودنهاشون" و "منهاشون". به عبارتهای تاییدی اطرافم دقت میکنم. همکاری دارم که بعد هر گزاره خبری بدون استثنا میگه: "درست نمیگم؟" و مکث میکنه که تایید/ شنیده بشه. همین شنیده شدن!
کورت ونه گات یه جایی توی مردی بدون وطن مطلبی به این مضمون داره که امروزه زن و شوهرها با هم مشکل دارن، چون آدمهای اطراف یه فرد "به اندازه کافی نیستن". گاهی فقط یه زن یا یه شوهر! گوش کافی و آدم کافی!
چی میخواستم بگم؟ میخواستم بگم که من هم دچار کمبود آدم تاییدکننده حضور و وجودم میشم (این اواخر بیشتر). تا جایی که صحبت کردن از خودم سخت و سختتر شده. من که به فصاحت (شما بخونید بلبلزبونی!) مشهورم، به تته پته میافتم. سر و ته جمله رو نمیتونم وصل کنم. تکرار میکنم:" منظورم اینه..." کلمات صلب میشن و خاصیت جادوییشون رو از دست میدن...
۱ نظر:
سلام، یه در میون باهات موافقم.
ارسال یک نظر