اینترنت نداریم، گمونم تا شنبه هم نداشته باشیم. در نوع خودش فاجعهایه! اما با همه چیز میشه کنار اومد. آخر هفته تنها بودم. پنجشنبه کمی سخت بود. اما صبح جمعه با این فکر بیدار شدم که حیف نیس روز به این خوبی رو دیر شروع کنم. خونه مرتب بود (من اگه تنها باشم اولین کارم خونه مرتب کردنه و بعد نشستن و از تمیزیاش کیف بردن) آفتاب کمکم خودشو پهن میکرد توی هال. کتاب نت و سازم روی مبل بود تا میون کارهام، هر وقت که شد بیام کمی تمرین کنم. اگه از تلفن همسایه طبقه اولی (که در نوع خودش دیوانهایه) بگذرم، اگرچه رید به حالم، داشتم لذت میبردم. اتفاق خاصی نمیافتاد اما خوشحال بودم. انگار زمان نمیدویید و من هم به دنبالش... خوب بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر