خوردهام به سقف این " ترومن شو". همون آسمون آبی و قشنگش اما کوتاه. کوتاه! کسی منو به خودخواهی متهم کرده. چه اشکالی داره؟ اصلن خودخواهی سهمی از بودن منه.
خستهام. این عبارت تکراریه، خیلی خیلی تکراریه. اما دقت کردی که همه چی در اطراف ما خلاصه شده در دور تکرار و فراموشی... تکرار و فراموشی... من از همین تکراریها خستهام. در زندگی من که تکراری نیستن.
از آدمهای نادون و احمقی که از جهل و حماقتشون آزار میدن. از خودم، که نفرتی ندارم و حسام بخشش از روی ترحمه. چند روز پیش پسر جوونی از پشت بهم دست زد. نا خوداگاه جیغ زدم. میدیدمش که میدویید. چشمام پر شده بود. چه انتظاری هس؟ مردمی که اطرافیانشون، سردمدارانشون همه مریض جنسی باشن چه انتظاری هس؟ آدمهایی که حتی صحبت راجع به موارد خصوصی آدمها چشمهاشون رو براق و لبهاشون رو مرطوب میکنه؟ دیدید زنها/مردها رو که وقتی انگ به کسی میزنن چه برقی توی چشاشونه؟ کسایی توی رختخواب تمام خشم و ناکامیهاشون رو روی تن همراهش پیاده میکنن...
پر از تناقضایم. پر از دردها و زخمهای پنهان.
همه خودشون رو یه جوری- معمولا اون جوری که نباید- ارضا میکنن... اما این راهش نیست. نگاه میکردم که میدویید... دیدن پاهاش که در تقلا بودن برای فرار به گریهام میانداخت. ما همه در تقلاییم.
اما من هیچ وقت با خودم فکر نکردم به کسی دستی دراز کنم.
۲ نظر:
uuuuuuvah cheqad post inja hast! hala chera 1choogh?
روجا: نمی دونم...همینطوری بی هدف
ارسال یک نظر