همچنان " اتاق روشن " رو ميخونم. كتاب قطوري نيس اما من اين روزها درگير تر از اونم كه بتونم يه كله بشينم پاش و تمومش كنم... اما لذتييه برا خودش...
يه بخشي داره كه از عكس كودكي مادرش ميگه، آدمي كه من باشم حيرون ميمونه كه زير كدوم جمله رو خط بكشه يا اينكه كدوم جمله رو دوباره بخونه... يه وقت به خودم ميآم ميبينم چشمام مدتييه كه نشسته پاي يه جمله و خيال دل كندن نداره...
ديگه چي؟ اوضاع كار رو كه گفتم، البته به همين مختصري و سادگي نيست كه نوشتم، اما فعلن اينجوريه بايد ديد كه چي ميشه... بيست و هشت سالمه، ده سال مستقل زندگي ميكنم، مدت طولانيترييه كه فكر ميكنم بزرگ شدم، اما همچنان يه آدم ايدهآليست باقي موندم. هنوز توي وجودم يه جايي ارزش/بايدهايي سفت ايستادهاند و به سادگي خيال كنده شدن ندارن... هنوز بابت خيلي از روزمرهها و معمولها شوك ميشم، ... بيا و ببين! پووه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر