نمايش "به خاطر يك مشت روبل" هيجاني برام نداشت. راستش من دوس دارم يه كار اوج و فرود داشته باشه، نه اينكه روي يك خط با كمترين نوسان حركت كنه... چرا به نظرم اين نمايش مثل روخواني بيرمق يه كتاب اومد، كشدار و بدون هيجان؟
داستان "عطسه" اون قدر كشش داشت كه از سالها پيش كه خوندمش توي ذهنم بمونه، اما آيا همون تاثير رو واسه تماشاچي كه دفعه اول توي اين تياتر ميديدتش، داشت؟... گمون نكنم.
۴ نظر:
یه پیشنهاد:چرخدنده ها امیر احمدی آریان...جهان تازه داستان نشر چشمه
رو اگه نخوندی، بخون...یه اتفاق تازست...
امتحان مي كنم... مرسي بابت پيشنهاد. كجايي راستي؟ از دوستت چه خبر؟ ببينيمتون...
هستیم...منتظر جواب امتحان...نیمام خوبه...
اميدوارم يه سور بيفتيم:)
ارسال یک نظر