چی شد که از ویر موهای خیلی کوتاه افتادم به آرزوی موهای بلندی که بشه بافت. با خودم میگم حتمن باید یه مرد بهم گفته باشه.
" چرا موهاتو بلند نميكني؟" اما یادم نیست کی...
البته هنوز نمیتونم ببافمشون، اما بعد حموم، همونطور که با کلیپس میبندمشون و میرم سراغ پهن کردن رختها، چایی و لابد یه عالمه کار خرد و ریز... موها ظاهرن خشک میشن... تا موقع خواب که گیره رو باز کنم، نمناکی مطلوبی– خیلی مطلوب – پهن میشه توی دستام و بوی شامپو میپیچه توی دماغم...
این نوشته واسه حس خوب اون نمناکییه... حسی که شاید از یاد برده بودم و یا اینکه هیچوقت کشفش نکرده بودم...
جمعه شب 31/2/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر