۱ آبان ۱۳۸۹

-331-


خب این عکس ربطی به چیزی که می‌خوام بنویسم نداره... یه سنجابه که امروز توی خیابون دیدم...

چیزی که می‌خوام بنویسم راجع به کامنتی‌یه که یکی برام گذاشته. کسی که می‌شناسمش... داستانش طولانی‌یه و من قصد بازگو کردنش رو ندارم، شاید هم کمی خصوصی باشه...

" سلام روجا. من یه مدت تیمارستان بودم هیشکی هم نبود حواسش بهم باشه. واسه همین چند دفعه زنجیر پاره کردم و صاف اولین کسی که تو ذهنم بود تو بودی و تا میتونستم دری وری نوشتم واست.نمیدونم واسه چی اینکارو انجام دادم یعنی میدونم ولی یادم نیس. (للکی) در هر صورت آلان یه کم خوبتر شدم و دیگه زنجیرها هم باز شده.ببشخید روجا اگه اون کار ناراحتت کرد. تا بعد..."

من حرفی ندارم که بخوام بزنم... واقعن هیچی... عشق رو نمی‌شه به راحتی قضاوت کرد... کمی عاشق بودم و می‌دونم هیشکی جای هیشکی نیس... بابت رنجی که ناخواسته موجبش شدم، و انگار که ادامه داره هنوز، رنج می‌کشم... اما هیچ نسخه‌ای برای نویسنده کامنت نمی‌پیچم... من فقط می‌تونم از طرف خودم حرف بزنم و دوباره بگم که از سمت من حسی نبود و نیست... این حقبقت داره و من براش متاسف نیستم... برای شما هم متاسف نیستم چون به نظرم تجربه عشق خیلی معرکه و عالی‌یه...

یه عده می‌گن یه طرفه عاشق شدن افتضاحه... من خودم همچین عشقی رو تجربه کردم و اصلن فکر نمی کنم افتضاح بود... واسه من تجربه سخت و دل‌پذیری بود... الان که به عقب نگاه می‌کنم می‌بینم من اون روجا رو خیلی دوس داشتم و دارم ... قبلن هم گفتم: هیشکی جای هیشکی نیست...

از دوستانم داستان‌های عجیب، غریبی از عشق و عاشقی شنیدم، داستان‌هایی که شاید اولین فکری با شنیدن‌ش به ذهنم خطور می‌کرد این بود که آخه چرا؟ این که از اون اول هم معلوم بود که آخرش چیه... و هزار تا دلیل روشن و واضح از دید من- آدم بیرون گود-... حتی احمق و ساده لوح به نظر می رسیدن آدم‌های این داستان‌ها...

اما نه به این راحتی نمیشه عاشق شدن رو قضاوت کرد. پس من فقط می‌تونم برای شما – نویسنده کامنت- آرزوی رضایت کنم. امیدوارم با گذشت زمان، وقتی بر می‌گردین و به عقب نگاه می‌کنین، از خودتون و از عشقی که داشتین احساس رضایت و غرور کنین. شما رو نمی‌دونم اما من با خودم فکر می‌کنم عشق آدمو بزرگ می‌کنه... قلب آدمو وسیع می‌کنه...

۱ نظر:

Monireh گفت...

عشق آدمو بزرگ می‌کنه... قلب آدمو وسیع می‌کنه