صبح با مشقت ادرس کلاس جدید رو پیدا میکنم، میبینم اوف اینم آلمانییه... این دفعه اصلن توی سالن هم نمیرم. بهانه میگیرم. فقط بهانهگیری... عین یه بچه سه چهارساله... میدونم اگه یه سر برم دفتر، حتمن بهم توضیح میدن... اما نمیخوام، عین یه بچه که "نمیخواد "! وقتی لج میکنه... با خودم لج میکنم، لبهامو بهم فشار میدم و راه میافتم طرف خونه... توی راه بغض میکنم و هی فینفین دماغمو میکشم بالا و نمی دونم حتی از چی شاکیام...؟ چرا میدونم: از اینکه کلاسی که قرار بود انگلیسی باشه، داره آلمانی برگزار میشه... توی همون راه برگشت عقلم میگه "خب حالا که چی؟ کولی بازی درمیآری اینقد؟!؛ حتمن یه فکری به حالش میکنن، دست کم ده نفریم و همه مثل هم..." اما خب "لج" کردم، حاضر نیستم واسه یه لحظه هم منطقی باشم...
رسیدم خونه... بعله کاشف به عمل اومد که این عن دماغی از کجاس...
...خب از نظر بیولوژیکی من یک ماه اینجام. توی پرواز دوم از ترکیه، یهو پریود شدم... پووه! فقط میتونم بگم وحشتناک بود. به محض رسیدن چمدون رو ریختم بیرون واسه پیداکردن ژلوفنها... میدونستم اخگر باس اونارو یه جایی گذاشته باشه، همین نزدیکیها... اما توی اون شلوغی، با توجه خستگی و دردی که هر لحظه بیشتر میشد، نشد که پیداش کنم... نشستم به گریه کردن. تموم شب آب جوش و قند خوردم تاصبح که "روز اول" بگذره!!!! روز اول پریود و روز اول آلمان... :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر