کیت امریکایییه، تگزاس... غشق صخرهنوردی و دوچرخهسواری... توی این چند ماه سفت و سخت چسبید به آلمانی یاد گرفتن، تا اونجایی که الان دوره رو ترک کرده و میخواد فوق آلمانی بخونه، (ترک دوره دلایلی دیگهای داره که بماند)... آدم خاصییه، تقریبن گیاهخواره و الکل اصلن نمیخوره، تلفن و کامپیوتر، اینترنت و فیسبوک هم نداره، میگه زندگی به ما اونقدر وقت نمیده که بشینم پای فیس بوک! ... بچهها میگن دیوونهس، اما من این طور فکر نمیکنم... توی دسامبر با دوچرخه رفته پراگ، هفت روز هفته هم میره دیوارههای دانشگاه صخرهنوردی، که البته منم گاهی اوقات میرم. یه پسر ژاپنی هم هس، شوته. داره به من و شوته یاد میده.... ای داد که شوته خوب پیش میره و من همچنان چسبیدم به دیواره، دراز میکشه روی زمین و میگه: روجا، بازوها صاف! من اما همچنان چارچنگولی چسبیدم به دیواره، میگم: "بذار بیام پایین،خسته شدم..."، همون طور درازکش برام سنگریزه پرت میکنه و میگه قانون منو که میدونی، از نیمه راه پایین اومدن نداریم...
توی مهمونی رقصیدنمون رو دیده و عاشق بشکن زدن با دو دست شده- چی بهش می گن؟- گاهی اوقات تمرین میکنه که یاد بگیره اما خب مثل صخرهنوردی منه اوضاعش! برای کیک بریدن با چاقو رفصیدم، دهنش باز موند و میگه: باورم نمیشه که رقص ممنوعه!... میگه دوس دارم بیام ایران، اما سخته، میرم ترکیه که نزدیک ایرانه، بلکه حال و هوای ایران دستم بیاد... میگه ایرانیها از امریکاییها بدشون میآد... میخندم و میگم نه، اصلن این طور نیس. باورش نمیشه...
۲ نظر:
salemi? mardomo be koshtan ke nadadi?:D
نه هنوز همه زنده ن... فقط منم که گاهی اون وسط ارزوی مردن می کنم.
ارسال یک نظر