خواب بدی دیدم و مطمئن نیستم بد کلمه مناسبی باشه.... ترسناک بود و همه صحنهها واقعی و از نزدیک به نظر می رسید، آدم بدها زردپوستهایی با جثههایی کوجیک و چشمهایی عین سنگ بودن که به راحتی گوشت و پوست میدریدند و هیچ ابایی از خون و درد و مرگ نداشتن... میدونم چرا. همین چند وقت پیش مطلبی خوندم درباره یه عکاس، که از وقایع یه کودتا توی یه دانشگاه عکسهایی گرفته بود. کشورش یادم نیس، عکس قدیمی و سیاه و سفید بود و جماعتی ریزاندام رو نشون می داد که پای جسدی که به دار کشیده بودن هلهله می کردن... توی یه دانشگاه.... من فقط همون به عکس رو دیدم و مطلب رو خوندم. سراغ باقی عکسها نرفتم... همون کافی بود.
از کشتن من شروع میشد، به جرمی که خودم فکر نمیکردم مجازاتش مرگ باشه... مرگ با وسیلهای مثل گیوتین... توی خواب فکر کردم که کمی ترسناکه اما عوضش سریع بود، علت این رو هم میدونم، گزارش دار کشیدن و جون دادن طولانی یک اعدام (پسری که با چاقو زندگی دختری که نمیخواس مال اون باشه رو تموم کرده بود،) رو خونده بودم...
باقی داستان سفر روح سرگردون من و دیدن انواع و اقسام مرگ، شکنجه و خون بود... همون آدمهای خبیث ریز جثه هلهله گر...
من مدتهاس که فیلم ترسناک نمیبینم، هیچ جور فیلمی. البته فبلش هم خاطرخواه فیلمهای ترسناک نبودم.... یه فیلمی بود به اسم irreversible، از کی گرفتم یادم نیس. دخترها نبودن و من توی خونه تنها نشستم و دیدمش... تمومش نکردم، یادمه سیدی رو دراوردم و سعی کردم بادست بشکنمش، میدونستی سیدی به راحتی نمیشکنه؟ اما وقتی شیکست، هزار تیکه شد. من رفتم توی دستشویی و بالا اوردم... بعد اون فیلم ترسناک ندیدم، نمیتونم...
حالا فیلمهای ترسناک از اتفاقهای واقعی اومدن توی خوابهای من... من درحالی که دهنم خشک شده، چشمهامو وحشتزده باز میکنم. اولش خیالم راحت میشه که فقط یه خواب بود و بعد یادم میاد که خیلی هم رویا نبوده....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر