۳۱ مرداد ۱۳۹۲

-641-


نوشته شده در 1بهمن ماه 1390:

پسر رو به آسمون گرفته داد می‌زد:
« وارش دارنی یا ورف؟ من ته بلاره! تو هم بزن!»
(بارون داری یا برف؟ ببار! دورت بگردم! تو هم بزن *)
                                                              - مستند تینار-

بالاخره آسمون تصمیم‌ش رو گرفت. حالا داره ریز ریز و آروم آروم برف می‌باره... به بهانه گذاشتن آشغالا رفتم زیر برف...
تینار (تنها) رو دیدم. عجب فیلمی! گمونم بتونم بارها ببینمش، بخندم و گریه کنم... واسه زندگی وحشی و سخت پسرک. پسرک که تا به حال شهر رو ندیده و از شهر فقط چراغ های سوسو زن شب‌هاشو دیده... چه فیلمی! دست مریزاد آقای سازنده و پردازنده...!

با خودم می‌گم چی فکر کردم که خواستم جامو عوض کنم؟ چیزی توی دلم این تنهایی و سکوت رو می‌خواد. قرار بود چه چیزی بنویسم که توی خونه قبلی نمی‌شد؟ نه.
من همینم و گمونم هرچه اینجا می‌نویسم، اونجا قابل نوشتن بود و هس... اما میون این همه ابزار واسه گفتن و بیان کردن خودت، خواستم یه جا، یه مدت دور باشم... قرار نیس اتفاق خاصی بیفته و از این به بعد شروع کنم مثلن به تن نویسی! یا هر چیز دیگه... واسه نوشتن یا ننوشتن اینا، مرزی هس تو خود هر آدم، که با تغییر جا عوض نمی‌شه گمونم.
فقط خواستم برم... من آدم یه جا موندن نبودم تا حالا. همیشه بعد مدتی دچار یکنواختی می‌شم و باس یه تغییری بدم. این دفعه این طور لابد.


* توی زبان مازندرانی، برای باریدن فعل «زدن»به کار می‌ره. این جا خیلی خوب این دوتا معنی رو توی یک کلمه که می تونه هر دوتا مفهوم رو برسونه، آورده: تو هم بزن، ببار!


هیچ نظری موجود نیست: