۱ مهر ۱۳۹۲

-647-


این روز ها خسته م... خیلی خسته.

زندگی م پر از تغییرهای برزگ بوده. تغییر های برزگ خوب. توی شرکت غول پیکر کار می کنم و خواهم کرد، هنوز بعد 50 روز از درش که تو می رم یه خوشحالی زیر پوستم می دوه... می دونم باید خوشحال باشم و مفتخر.
 اما این همه تغییر! این همه کار که انجام دارم و همه کارایی که باید انجام بدم، برام سنگینه... فشارم می ده. یه جور تنهام که هیچ وقت نبودم... تقریبن هیچ کس کنارم نیس. هیچوقت این قدر بدون دیگران م نبودم.  
مثل یه گوشی که باتری ش در حال تموم شدنه، دارم بوق می زنم... از خستگی... کم زور شدم.


 ناشکر نیستم، فقط خیلی خسته م... 

۱ نظر:

غزل گفت...

تو محشری.توانا و مستقل و محشر. به نظرم همه چیز زندگی ات دارد روز به روز بهتری می شود. امیدوارم به زودی با طرف مربوطه هم آشنا بشوی.