۱۴ دی ۱۳۹۳

-657-

دیگه آخر تعطیلاته و فردا دوباره می رم سرکار.
نشستم و به برنامه " ساعت پنج عصر" که شهرام شبپره اجرا کرده رو گوش می کنم. چایی هم کنارمه، (البته که هس!). سرمای بدی خوردم و گلودرد بدی دارم. صبح ها با سرفه های وحشتناک از خواب بیدار می شم. اینه که چایی م لیمو و عسله! خود درمانی روجایی.
خونه رو سابیدم، یعنی سابیدما! تا شستن رو فرشی ها و فرچه کشیدن وان حموم که برق بیفته. سال نویی گفتن!
ریشه موهامو هم رنگ کردم، از تابستون رنگ موهامو به یه جور قرمز تیره (مارون) تغییر دارم. موهای سفیدم روشن تر از باقی موهام می شه وقتی رنگ می کنم، از انعکاسش توی آینه خوشم می آد. دارم بلندشون می کنم که "شکن شکن " بشه. از تاثیرات فیس بوکه که چند تا از دخترا موهایی دارن که دلم خواس یه روز. حالا ببینم تا کی طاقت می آرم. البته عشق م به موهای کوتاه هنوز باقی یه...
غذای فردا رو هم درست کردم، میوه هم برداشتم. دارم فکر می کنم چی بپوشم. اسیر پیرهن و دامن و کفش پاشنه دار شدم.  جوری که حتی پیه هوای سرد رو هم به تنم می مالم . فکر کن من!... اما واسه فردا نمی دونم. این جا هوا سرده و امروز هم صاف صاف بوده که  یعنی فردا صبح سرد تری خواهد بود.
....
رفتم با دوستی حرف زدم 45 دقیقه. رشته کلام از دستم رفت. همین دیگه خلاصه. پیش به سوی 2015

هیچ نظری موجود نیست: