۴ آذر ۱۳۸۸

-149-


عمل کرده و روی تخت دراز کشیده، به دیدنش می‌رم و حرفامون گل می‌ندازه. با خودم فکر می‌کنم باید بی‌خیال نحوست این دوسال گذشته شد و کمی فراموش کرد.

از سفر مکه‌ تعریف می‌کرد. بنا به خواسته پدر–در حالی‌که پدر هم اصلن مذهبی نیست- برای تغییر حال و هوا، چند ماه بعد رفتن همیشگی مادر و خاله رفته بودن، شاید حال همه کمی بهتر بشه. بچه‌ها و عروس و داماد خانوده، همه مهمان پدر بودند... می‌گفت "ما خیلی خوش‌خیال بودیم. شنیده بودیم توی جده می‌شه رفت شنا. من با خودم مایو برده بودم... تازه پری‌سا – خواهر کوچیکه- زنگ زده بود که مهسان من دارم سه تا مایو می‌آرم!!!"


پی‌نوشت: اگه بخوام یه کم اغراق کنم باید بگم دیشب قد یه سفر تهران-شمال توی راه بودم تا از سئول برم پاسداران! سه ساعت! اونم با تاکسی دربست. دیگه داشتم استخوونامو می‌جوییدم که رسیدم.

هیچ نظری موجود نیست: