۹ دی ۱۳۸۸

-171-


...دوست داشتم عشق، مانند سبزه‌ها که سرشان را می چینند تا قد بکشند، و یا به گونه‌ای دیگر ببالد، مثل دندان بچه‌ها، مثل مو و مثل ناخن سر انگشتان. وقتی که دراز کشیدم، از سردی ملافه‌ها مرتعش شدم و از گرمای پس از آن...

زمانی که ترزا شش ماه پس از باز گشت به خانه‌اش مرد، می‌خواستم با کسی درددل کنم، اما با چه کسی؟ آخرین نامه ترزا پس از مرگش رسید:

" تنها کاری که می‌توانم انجام دهم، نفس کشیدن است، مثل گیاهان باغ. اشتیاق من به تو از طبیعت بر می‌خیزد."

عشق من به ترزا باز سر برآورد. من به رشد آن کمک کردم....

.... باید دست‌هایم را می‌بستم. آنها می‌خواستند برای ترزا بنویسند که من هنوز خودمان را به یاد دارم و این که بر خلاف عقل و منطق، از لابلای سردی درونم عشق بر می‌خیزد...

....چرا، چه موقع و چگونه، عشقی تنگاتنگ با خیانت در می‌آمیزد؟

... امروز وقتی از عشق سخن می‌گفتم، سبزه‌ها گوش می‌دادند. من بر این باورم که این کلمه، حتی با خودش هم صادق نیست....

سرزمین گوجه‌های سبز


هیچ نظری موجود نیست: