- سلام به من افتخار ميدين و با من ميرقصين؟
اومدم بیرون... لابد گربهها باهم عشقبازی میکردند، گوشه باغ توی تاریکی. صداشون توی همهمه و شلوغی عروسی گم شده بود.
سيگارش رو انداخت و رد صدا رو گرفت. ديده بودمش توي مجلس، "حال" ش خوب نبود، فرستادنش بيرون هوايي عوض كنه. چه گیری داده بود نمیدونم؟ به نظر مست نمیاومد اما گیر داده بود به گربهها!
چنان لگدی به گربههای بدبخت زد که یکیشون تا زمانیکه من نگاه میکردم تکون نخورد. دستم رو گرفته بودم به درخت و عق میزدم که از کنارم رد شد یه نگاه به من انداخت و شنیدم که میگفت: "گربههای کثافت هرزه..."