۷ تیر ۱۳۸۹

-273-


حتي وقتي بچه‌ها زمزمه مي‌كردن، باورم نمي‌شد، تا ديشب كه برادر روجي از پشت تلفن و ميون صحبتش با روجا گفت كه "سلطان قلبم رو مي‌زنه..."، مي‌دوني قند توي توي دلم آب شد. مدتي بود كه اصلن سراغ ساز نرفته بودم و دوباره تقريبن از صفر شروع كردم... به قول نگار پيش استاد "آبرو"بري مي‌كردم...، حالا هم خوب نيستم اما دست‌كم تم رو مي‌تونم در بيارم... كمي بيشتر تمرين مي‌كنم...

بذار يه چيزي رو در گوشي بهت بگم: مي‌دوني چي دوس دارم؟ دلم مي‌خواد يه روز بتونم برم دم يه جاي شلوغ، مي‌دونم يه مركز خريد، يا رستوران يا هرچي... بزنم!

هيچ ربطي هم نداره كه كي‌ام يا چه‌كاره‌ام... واسه دل خودم كه مي‌خواد. اينو مي‌خواد... "اجراي خياباني سازدهني"

۲ نظر:

negar گفت...

are, tamrin kon, manam miam bara ejrattttt,busss

... گفت...

تو خودت استادي طلا!!!!