" من بد بودم، اما بدی نبودم..." (ا.بامداد)
داستانمو مینویسم... پنجره رو باز میکنم و میخونمش. نه خیلی بلند، شاید حتی زمزمهش کنم... میذارم باد ببرتش، بارون ببرتش و همهجا پخش شه.... کی میدونه این موج صدا کجا ها میره و لابلای چه درختا و چه ساختمونا و چه موهایی میپیچه... اینا قسمت خوب ماجراس، از قسمتهای بد دوست نداشتنی هم غافل نیستم. شاید از چاههای فاضلاب هم عبور کنه، شاید از میون نفرت و خشم و مریضی و عفونت هم عبور کنه... شاید... خیالی نیست... داستانمو مینویسم و توی راهها برای خودم میخونم و میذارم که بره.
توی دلم از همه اون ذرههای کوچولویی که صدای منو میذارن رو کولشون و میبرن به ناکجا تشکر میکنم...
ته دیگ: بیرون برف می باره و نمی باره، اولین برف Made in Germany من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر