این نوشته به بهانه عکسییه که دو سه روز پیش توی فیس بوک دیدم و به احترام مردی که هنوز بعد این همه مدت از نبودنش، وقتی به عکسش نگاه می کنم از فرط زنده بودن... (انگار صداشو میشنوم که داره میخونه...)
برای من صمد بهرنگی واسه خاطر "ماهی سیاه کوچولو" نیس که عزیزه... کتابی که اونو برای من نه عزیز، بلکه خیلی عزیز کرد، کتابی قدیمی و نه داستانی یه به نام "کند وکاو در مسائل تربیتی ایران (تابستان 1344) "
این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم، با توجه به اینکه تقربین یه دختربچه نوجوون بودم و این نکته که کتاب داستان نبود، نباس خیلی جالب میشد برام، اما نمیدونم چرا منو مجذوب خودش کرد.
بیشتر 50 سال پیش، این آدم که تحصیل کرده و روشنفکر اون زمان بوده فهمیده که هیچ چی توی ایران بهتر نمیشه مگه اینکه از اولین و اساسیترین جا شروع کنیم.... از "آموزش"
روی آموزش بچهها وقت بذاریم، تحقیق کنیم و سعی کنیم بهترش کنیم... یادم میاد از تجربیات مختلفش توی روستاهایی که درس میداد نوشته بود... رابطهش با شاگرداش خوب و صمیمی بوده. یه جور انگاری عاشقشون بود... با خوندن کتاب حس میکردم چقدر بچهها و آیندهشون براش مهمه...
خلاصه برام یه قهرمان شد، کسی که توی دهات دورافتاده درس میداد و سعی داشت با نوشتن و تحقیق اوضاع رو بهتر کنه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر