از سری منتشر نشده ها
1- آدم خوبه جاهطلبی داشته باشه، مگه چییه جاهطلبی... بیشتر خواستن، بیشتر از حد موجود... همون آرزو در تعریف عمومی و مثبتش اما من لغت جاهطلبی رو ترجیح می دم... مامان میگه همه چی کمش خوبه... من میگم کم نسبییه... باید توی محیط، کم و زیادیش رو اندازه گرفت...
اما ادم خوبه جاهطلب باشه، همون "کم" مامان و "نسبی" من... به انگیزهای که میده فکر کن و گاهی تمرین جاهطلبی کن، فقط به اطراف حواست باشه. یه وفتی اندازه " کم" از دستت نره...
2- به جایی توی فیلم تعریف میکنه که کلافه میره پیش پدرش که سرگردونه و نمیدونه چیه؟ چی بوده؟ چی می خواد؟... پدرش میگه – نقل به مضمون- کار کن، کار کن... کار ادمو سرپا نیگه میداره...
اره. اینا همه شعاره، همه چی دیگران، تا وقتی که برای خود ادم اتفاق نیفته شعاره... اینجا نوشتم، چون بهش احتیاج دارم، حتی به نوشتنش، ببینم چه میشه کرد...
3- توی ایران چادری هستی، (فرض: کسی که من نمیتونم تشخیص بدم اعتقاد شخصی، اثر محیط، فرهنگ خانواده یا چی عامل چادر گذاشتنشه، بسکه -به نظرم- همه این دلایل با هم هس)...همه جا چادری... میری فرنگ تو بگو اروپا، همچنان محجبه، سفت و کیپ. اما دیگه چادر نیس... چرا؟
4- دختر بلوند به دوست پسرش توی سلف توپید: you did a big mistake! و رفت. نگاه پسر به سینههای دختری سیاه مو که از روبرو میاومد، خیره بود که دختر بلوند بهش توپید...
5- زنی رو به خواب میبینم که تمام بلوزهاشو از جلو قیچی کرده... یعنی یه خط عمودی از وسط همشون گذرونده... با همون وضع میپوشدشون و راه میافته توی رویای من و هیچ خیالش نیس که لباسش پارهس.... زنی که شبیه من نیس، باریک و لاغر، سینهها و شکم لاغرشو میبینم وقتی یه باد کوچولو لباس پاره کنار میزنه... هیچ شبیه من نیس اما هی میاد توی رویاهام و منو یاد خودم میندازه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر