یه مدت- اونم نه کوتاه- که دستت توی جیب خودت بره و هر چی بشه پیش خودت بگی، خیالی نیس، عوضش خودم خرج خودمو میدم و پیش خودت خیالت راحت باشه و نفس راحتی بکشی، میبینی:ای وای! چه سخته دوباره درآمد نداشتن و دانشجو شدن...
البته پیش خودت حساب کتاب کردی که آره، دارم با پول خودم میرم، اما خب حاصل سه، چهار سال کار کردن وقتی تقسیم بشه به یوروی هزار و شیشصد تومنی، عمرن کفاف دوسال رو بده! پووه! عمر هم که ریال و یورو نمیشناسه، روزش همه جای دنیا روزه و چی بگم از چهارسال! البته عزیزی خرج سال بعد رو بهت قرض میده و جای نگرانی نیس. اما خب بدهکاری چند هزاری اونم به یورو که همیشه یه گوشه توی ذهنت وول میزنه و فکر که میکنی یادت میافته که: ای وای!
البته من آدم پرخرجی نیستم و حقوق سابقم که زیاد هم نبود، کفاف خرج و برجم رو میداد. اهل مارک و برند هم که نبودم. مثلن تا قبل فرنگ اومدن مانتوهام از فیروز-فرزانه فاطمی تامین بود و لباسهای توی خونهم هم از مغازه خواهرک. نه که بخوام خست کنم، نه! هیچوقت دلم نخواسته بود که مثلن مانتوی خدا تومنی داشته باشم... برجهام که عمدهش کتاب بود و سفر... کمکی توی حسابم بود، واسه مواقع ضروری!... پولی هم ته جیبم بود واسه اینکه اگه عشقام کشید و چیزی رو خواستم، بخرم. که من به این «دل آدم چیزی رو بخواد و بابتش پول خرج کنه» احترام میذارم. اونم دل من که کمتر براش پیش میاومد...
حالا دوباره دانشجوام و اگه نگیم بیدرامد، کمدرامد. البته کار می کنم، اما خب به طور متوسط فقط خرج اجاره خونه از توش در میآد، تو بگو یک سوم. میتونم بیشتر کار کنم تا مثلن هفتاد درصد از مخارجم رو در بیارم، اما خب میدونی از خودم مطمئن نیستم، به احتمال زیاد درس میره ته لیست اولویتها... همین قدر خوبه، باعث میشه خیلی هم فکر نکنم که هیچ درامدی ندارم و پیش خودم بگم:«دختر تو داری سعیت رو میکنی.»
همین درامد کوچولو رو هم با خودم قرار گذاشتم خرج سفر کنم واسه سفر اگه پیش بیاد، دلدل نکنم... اما میخوام بگم دید آدم چقدر فرق میکنه، وقتی دیگه درآمد نداری. مثالش سفری یه برنامهشو ریختم، اگه قبل بود خودمو واسه پنجاه یا صد تا نگران نمیکردم و میگفتم:«زمان کمتر توی راه بودن، آسایش بیشتر!» اما حالا، خب مراعات میکنم. سفری هوایی چهار ساعته رو میکنم، زمینی بیست ساعته... به خودم می گم:« یه طرفش که میخوابم و توی برگشت هم از مناظر لذت میبرم و کتاب میخونم...»
پینوشت: به گوش مامان نرسه، حالا فکر کنه دارم گشنگی میکشم!
۱ نظر:
safare 20 saate ham hal mide, manazeresh gashange,
ارسال یک نظر