دارم لیست وبلاگهای گودرمو کم میکنم، به امتحانها ربطی نداره... یه حرکت انقلابی هم نیس... علتش؟
دیدین همه ما واسه خودمون یه جور دکتریم گاهی وقتا؟ منم در راستای دکتر بیدرس و دانشگاه بودن، کشف بزرگی کردم... جدیدن یه جور آلزایمر گرفتم، حافظه کوتاه مدت و بلندمدتم درب و داغون شده... بعد اون دکتر روجای درونم اومد تحلیل کرد واسه خودش. اگرچه ریشه تحلیلم از منظر پزشکی یه کم بی پایه و اساسه، اما فعلن خودمو قانع کرده.
یه جا خونده بودم که این داروهای روانگردان علاوه بر اثر شادی و خلوضعی، اثر افزایش کارایی سلولهای مغزی رو دارن، طوری که جماعت شب امتحان میخوردهن که سطح یادگیریشون بالا بره بدون این که بخوابن... این جوری یه که سلول بیچاره که برای کارکرد مثلن 100 ساعت در طی ده روز طراحی شده، یک روز 20 ساعت کار میکنه و باطبع یه روز از عمرش کم میشه. البته این اعداد و ارقام منه و همون طور که گفتم هیچ پایه و اساسی نداره، اما داستان اینه که سلول زیادتر کار می کنه، خیلی زودتر میمیره یا ناقص میشه، همون آلزایمر... میبینی با بیل مکانیکی افتادم به جون علم پزشکی، شرم هم نمیکنم...!
ریدر حجم زیادی از اطلاعات دستچین شده رو هر روز میریزه توی این مغز بیچاره، سلولهای بدبخت هم همه تلاششون رو میکنن که دادهها رو پروسس کنن، آخر کار چیزی واسه انبار کردن نمیمونه... حجم زیاد اطلاعات میآد و میره، همین! هیچ وقتی هم واسه تحلیل، سبک و سنگین کردنش نمیمونه... چی بهش میگن؟ فکر کردن... نیگا کردم دیدم من خیلی کم به چیزایی که میخونم فکر میکنم، عمیق میشم... همون نشخوار قدیمی محبوب من! فقط سریع دارم میخونم و می گذرم! خب که چی؟
تازه تیشه زده به ریشه «دید زییاییشناسانه» من یکی. یه زمانی یه کتاب رو تمام و کمال میخوندی، چار تا جمله معرکه مینشست توی ذهنت. اما مینشست. حالا چی؟ روزانه یه عالمه متن، عکس قشنگ و نوشته عالی، نوشته یا یه اشتراک گذاشته میشه... نتبجه این که حتی درک و سلیقه زیبایی شناسانهم هم بیتفاوت شده... این هم دلیل دیگه که کم کم، گوگل ریدر رو دوس ندارم...
خلاصه این که کمکم خداحافظ ریدر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر