۱۱ آبان ۱۳۹۰

-545-

همین چند وقت پیش بود که بالاخره چیزی که مدت‌ها تو ذهنم بود رو نوشتم و گفتم که سعی می‌کنم حضور خودم رو توی گودر کم کنم. هر وبلاگی بعد به روز شدن، می‌شد خوندن آخرین متن اون وبلاگ، با تمام علاقه‌ای که داشتم، وبلاگ رو حذف می‌کردم... برخی وبلاگ‌ها رو دلم نمی‌اومد، به روز شدن و من دستم نرفت به حذف‌شون از لیست وبلاگ‌هام... لیستی که مدت‌ها طول کشیده بود تا جمع کرده بودم... مثل سکه‌های کوچیکی که دونه دونه نیگاشون می‌کنی و می‌ندازی توی قلکت وقتی فقط یه بچه‌ای... اون‌ها فقط سکه‌های یه تومنی، یا پنج تومنی نیستن. کی می‌دونه ارزش اون قلک چقده وقتی بچه با ذوق و شوق بعد هر بار تک سکه‌ای انداختن توی قلکش، اونو حسی وزن می‌کنه...؟ و خدا می‌دونه که افزایش وزن قلک‌شو حس می‌کنه، " سنگین‌تر شده، پر تر شده، نیگا...!"

ایراد از سکه‌ها و قلک نبود، من بودم که به نظرم دور شده بودم... نتونستم توازن برقرار کنم با این دنیای پرسرعت اطلاعات... این همه، اصل لذت بردن رو از من گرفت، دور کرد. همه این‌ها رو قبلن گفتم...

حالا گوگل کار خودشو کرد و من فکر نمی‌کردم این قدر یهو خالی بشم... دوس داشتم خالی شدنم آروم آروم باشه، جوری که خودم می‌خوام، پرش کنم با چیزی بهتر، شاید همون لذتی که فراموش کرده بودم... (نمی‌دونم شاید هم در آینده بتونم)، اما حالا، همین حالا، یهو خالی شدم... آدم‌ها از گودرم رفته‌ن و وبلاگ‌های زیادی توش به روز نمی‌شن... رقم امروز، از صبح تا به حال 4 آیتم خونده نشده بود (مقایسه کن با روزی 200 تا مثلن). من به لاشه گودرم نیگا می‌کنم که البته هنوز نمرده... نه فکر می کنم که کاش بمیره، نه این که کاش زنده بشه... مبهوت‌تر از اینام...

به این پلاس نگاه می‌کنم و هی وسوسه می‌شم برم توش، هی چیزی جلو دارمه... امروز حتی رفتم عضو هم شدم اما زود بیرون زذم... این همه رنگ وارنگی و چراغ‌های نئون چشمک‌زن‌ش بیشتر منو دور می‌کنه... اما هی فکر می‌کنم، پس آدم‌ها چی؟ نوشته‌ها چی؟ دوباره وسوسه می‌اد سراغم و دوباره چراغ‌های چشمک‌زن دورم می‌کنه... شاید کمی بعد، شاید هم نه...

هیچ نظری موجود نیست: