۲۷ آذر ۱۳۹۰

-577-

از ساعت 4:27 بیدارم. کابوسی دیدم. مردی با مته ایسناده بود پشتم، از همین مته هایی که آسفالت رو می تراشن... استخون دنبالچه، ته ته کمرمو سوراخ می کرد، همه تجهیزات رو داشت، عینک، گوشی و پوتین های گنده کار... روی پاشنه هام ایستاده بود... از درد کمر و پاشنه ها بیدار شدم. ساعت 4:27 دقیقه بود. پتو نم داشت از عرق و بوی تند عرق پخش بود... فقط تونستم، آب بخورم... آب، آب...

هیچ نظری موجود نیست: