۲۲ مرداد ۱۳۹۲

-633-


خب من متعلق به اون دسته از زن‌هایی هستم که از خرید خوششون نمی‌آد. عمرن جزو تفریحاتم باشه که مثلن برم بازار و واسه خوذم بگردم. مرض مزمن می‌گیرم اگه قرار بشه برم دنبال یه چیز خاص، یه لباس مثلن. بهترین حالت اینه که واسه خودم هوس کنم، اونم سالی یه بار، که برم یه سری بزنم ببینم چه خبره!

قدیما واسه مانتو، پاتوقم فیروز فرزانه میدون فاطمی بود، الحق هم مانتوهای خوبی ازش خریدم. هنوز مانتو سبزه رو دارم و وقت اومد و رفت می‌پوشم. این دفعه یکی– خواهر اولی بود گمونم- گفت: «این مانتوهه رو پاره کنیم، بلکه ولش کنه.» چه کاری‌یه خب؟ هنوز نه فقط سالم، بلکه قشنگه. لابد خودشون هم موافق بودن که پاره‌ش نکردن.
 راه دورم واسه کفش و مانتو میدون ولی‌عصر تا فاطمی بود. عمرن رفته باشم هیچ‌کدوم از فروشگاه‌های ونک به بالا. نه که همش از تنبلی باشه، نه! دوس نداشتم. چی بود این پاساژ معروفه میدون تجریش که من هیچ وقت نرفتم؟ یا مرکز خریدای شهرک غرب. بچه‌ها باور نمی‌کردن. یه وقتایی دخترا شاکی می‌شدن، خواهر دومی بیشتر از من تهران و فروشگاه‌هاش رو می‌شناخت.
عمومن هر خریدی هم که کردم این طور بوده که یه چیزی چشم رو گرفته و آنی خریدمش. یا این که رفیقی (نگاری؟ مسطور؟) به زور منو برده خرید. فروشگاه‌های بزرگ عین کابوس می‌مونه برام. انبوه اجناس و طبقات و پله‌های برقی که به یه طبقه دیگه پر از جنس وصلن...

حالا توی یه شهر بزرگ، همه فروشگاه‌ها غول‌آسا و ترسناکن.

البته باس اضافه کنم سه نوع خرید مستثنی‌س. خرید کتاب، خرید روزانه از سوپرمارکت و بازارهای روز و محلی، جانم در می‌ره که توشون تا می‌تونم عمرم رو بگذرونم و اگه شد خریدی هم بکنم. 


هیچ نظری موجود نیست: