بعد مدتها دوباره کار ترجمه گرفتم، دست کم 70- 80 صفحهس، ترجمه رو دوس ندارم اما خب مساله پولش بود ( کییه که ندونه پول برای من چقدر مهمه :) !!!) و با توجه به اینکه هنوز موفق نشدم توی دانشگاه کاری پیدا کنم - البته با توجه به ساعات زیادی که در طول روزای هفته کلاس داریم پیدا کردن جای خالی برای کار، کمی غیرممکن بود، اگرچه خیلی امیدوارم که واسه ترم جدید کار پیدا کنم،- خب پولش، ترجمه رو میگم میتونه کمک باشه... اما خب میدونی مساله فقط پول نیس!!
هوار تا دلیل دیگه دارم واسه پول درآوردن، اولین و مهمترینش رضایت شخصییه، من مدتهاس که خرجمو خودم در میارم، کلی بهم اعتماد به نفس میده، از طرفی تجربه ثابت کرده وقتی سرم با کارهای "باید"ی درآمددار شلوغ باشه به باقی کارهام مثل درس یا کارهایی که دوس دارم مثل کتاب، شاید کمی ورزش و خلاصه توجه به بخش لذت بخش زندگی، بیشتر میرسم...
دوباره همون تجربههای فوقالذکر ثابت کرده که بنده استعداد شگفتانگیزی در داغون کردن اوقات "فقط" فراغت دارم، نه فقط با عیش و نوش! بلکه درصد کمیش احتمالن به عیش و نوش میگذره و الباقیش به کوفت کردن همون یه ذره عیش و نوش به خودم و آغاز فصل سرزنش خودم که " این همه مدت گذشت و تو هیچ کاری نکردی!!!" میگذره... بعدش هم رخوت و تنبلی و تلف کردن وقت باقیمونده... پووه بیا و ببین!!!
این شد که ترجمه ها رو قبول کردم، از دیروز عصر تعطیلاتم شروع شده و من نشستم پای ترجمهها. از صدقه سری استادا واسه بعد از تعطیلات، یه عالمه درس دارم برای خوندن و یه سفری هم در پیش (منو تصور کن که دارم از خوشی قر میدم)، خوندن زبان آلمانی و کارای دیگه... حالا سوالم اینه که این آقایون داشمندا میمیرن یه کم جدول و گراف و شکل بیشتری تو مقالههاشون بذارن؟!! مردم بس که صفحههای باقیمونده رو شمردم به خدا!!!
۲ نظر:
من مي ميرم واسه نوشتارت
رجايي هرروز با كلي ذوق؟زوق؟املاشو نمي دونم مي يام ببينم چي جديد نوشتي.همشونم تصور مي كنم
يه عالمه شادي واسه دل مهربونت
بووووس
مرسی دختر طلا... لطف داری...خیلی زیاد هم لطف داری به من... تو هم شاد باشی همیشه.. (توی پرانتز ذوق درسته :))
ارسال یک نظر