۹ مرداد ۱۳۹۰

-487-

نشستم پای آینه، ریشه موهامو که دراومده بود، رنگ کردم و کمی هم ابروهامو روشن. دوش گرفتم و موهامو خشک کردم، این بار دیگه با اتو صافشون نکردم بلکه دسته دسته به بیرون فر دادم... سر صبر آرایش کردم، بماند که آرایش سر صبر من هم حداکثر پونزده دقیقه‌س... لباس پوشیدم، عطر زدم، طبق یه عادت قدیمی پشت گوشام رو هم عطر زدم.

شرط منو که می‌دونی، مهمونی یعنی دامن، یعنی پیراهن، یعنی رقص، یعنی رنگ... توی آینه خودم رو می‌بینم... راضی‌م... کمتر پیش می‌اد که به خودم بگم:« هه! خوشگل شدی‌یا!» این‌بار گفتم و راه افتادم...

همه این‌ها رو گفتم که بگم دخترکی که مرد رو بخشیده نمی‌دونم چه جنسی از دل توی سینه داشته... چشم‌هاش که دیگه همیشه بسته‌س. شاید هم بهتر، که اگه می‌دید هرگز نمی‌تونست توی آینه از زیبایی لبخندش لذت ببره و دیدن براش رنج، رنج و رنج بود. خواستم بگم من اگه بودم، من روجا، همین که همیشه یه ایراد توی خودش پیدا می‌کنه و کمتر وقتایی پای آینه از زیبایی خودش لبخند می‌زنه، من نمی‌بخشیدم...

هیچ نظری موجود نیست: