در راستای اینکه بنده همچنان در حال تحصیل و این بار در مقاطع عالیه هستم؛ (و این طور که بوش میآد، تا اطلاع ثانوی هم...) و در زمینههای علمی هم باس گاهگداری چیزی اینجا ثبت کنم، خدای نکرده فردا روزی ندیدهم اینجا رو خوند، فکر نکنه ننه بزرگش آدم بیخیالی بوده نسبت به دنیای علم و مافیها! همچنین این نکته که صحبت کردن راجع به فعالیتهای مورچهای خودم در زمینهSi nanowires ، bio-resorbable polymers و حتی موضوع نسبتا خوشایند drug delivery sys (قبول میکنم که نوشتن این کلمات کمی هم آلوده به حس: «نیگا کن، من خیلی خفنم!» هم بوده) اینجا، حتی برای خودم جالب، نیس چه برسه برای ندیده عزیزم! بر این شدم که کاری بکنم بینابین:
یکی از کارتونهای مورد علاقه بنده در کودکی، همون کارتون با موضوع زندگی مشاهیر عملی جهان- با اون تصاویر مضحک، اما دوس داشتنی از نیوتن، ماری کوری و اون خانومه که کور و کر به دنیا اومده بود و من خیلی دوسش داشتم که چطور با جونسختی، پوز طبیعت(؟) رو میزد که بدیهیترین چیزها رو ازش دریغ کرده بود... البته اون موقع این طور نمیگفتم و همش فکر میکردم که خدا چرا باس این کار رو با یه بچه بکنه که اون این قدر رنج بکشه برای درک مفهوم یه رنگ!
اگه درست یادم باشه صحنهای داشت که معلمش سعی میکرد مفهوم یهرنگ رو به بچه بیچاره شیرفهم کنه... بماند که هنوز هم برام سواله. اما خب دیگه بچه نیستم برم توی اتاق پذیرایی بلند، یلند گریه کنم و از خدا بپرسم چرا؟ حالا بزرگ شدم و بنابر عکس معروف و محبوب دنیای مجازی، قلبم کوچکتر شده! احتمالن در کوچکترین وضعیت عمرش؛ اما خدا که همون بوده هس مگه نه؟
حالا این ها بمونه و در ادامه، برای نبیره عزیزم که به نظرم دختر هم هس:
امروز تولد ماری کوری بود، دخترجان. و من شنیدم که ماری کوری، در طول تاریخ جوایز نوبل، تنها کسی بوده که تونسته دو تا نوبل در دو شاخه مختلف علمی رو ببره.
حالا من از این بابت که شخصیت محبوب کارتونیم چنین کسی بوده، شادم، همینجوری الکی! اما این رفیق ما که داستان رو برای ما گفته و پسر هم هس، تاکید میکنه: «تنها آدم و یک زن!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر