... چشمها كه ياز ميشن، براي يه لحظه يه جور گيجي و وحشت توش ميبيني... اما خيلي زود به خودشون ميآن...
- " آره چشمام سنگين شد و يه لحظه رفتم."
پروندهها رو جابجا كرد و رفت توي اتاق. بعد چند دقيقه صداش اومد، يعني صداهاي ديگه هم بود... اما ميخواستم صداي اونو بشنوم: "دو تا دختر بزرگ كردم، دوتا دختر خوشگل... (مكث) تحصيلكرده، من كارمو كردم... من كارمو كردم..."
حالا صداهايي ميآد كه نميشنوم... نميخوام كه بشنوم.