۶ مهر ۱۳۸۸

-75-


فیلما رو نگاه می کنم... این ادم ها دور نبودن، همین خیابون، همون کوچه که شاید روزانه ازش عبور می کنیم... همونجا صدای تیری پیچید و همه پراکنده شدن و یکی افتاد... یکی که می تونست من/ما باشه... باورم نمیشه چی شد که این نفرت- نفرت -نفرت در من نشست، رسوب کرد... و من این شدم که نبودم. عسکهاشون دیوونه ام می کنه. لبخندهاشون...

چرا سنگ نمی شم؟!!

۱ نظر:

mohsen گفت...

سلام
چند وقت پیش وقتی یکی از این تصاویر ظبط شده رو از توی موبایل یکی از بچه ها دیدم تا چند هفته زندگی واسم جهنم شده بود.وقتی دیدم من نمیتونم راحت از کنار این تصویرها بگذرم تصمیم گرفتم دیگه بهشون نگاه نکنم.اما اطمینان دارم که اینجوری نمیمونه.دیگه از سعیدامامی جلادتر نیستن که.دیدی چه بلایی سر خودش و خانوادش اومد.این جور نمیمونه عزیز.این جور نمیمونه.