۲۴ خرداد ۱۳۸۹

-259-


" آدم مگه با باباي پول‌دارش قهر مي‌كنه؟!!"

اول از همه بايد اينو تصحيح كنم: باباي نسبتا پولدار...

در ضمن كار من ديگه از اين حرف‌ها گذشته، تازه خيلي خيلي كم پيش اومده كه اين "پول نسبي پدر" يادم بياد... اونم وقتايي كه فكر مي‌كردم مي‌تونه باشه و نبود!!!

اوكي بگذريم... خونه پيدا شد بالاخره، يه طبقه به خدا نزديك‌تر شديم و از اونجايي كه آسانسور هم نداره گمونم اگه نيت كنيم و بچه مسلمون‌هاي خوبي بشيم، يه سال بالا و پايين رفتنش قد يه سفر مكه اجر داشته باشه... راجع به آقاي صابخونه هم بهتره من پيش‌داوري نكنم J ...

اما خونه جاي خوبيه گمونم، براي ما كه گير سه پيچ داديم به مركز، عالي‌يه! روبروش پارك هم كه داره، سينما و تياتر و كتاب‌فروشي هم كه بغل گوشمونه... حالا مي‌مونه مكافات اسباب كشي و جابجايي!!!

راستي تا يادم نرفته، رفتيم اپراي عروسكي مكبث، لعنتي! واقعن عالي بود، دلم مي‌خواست خودمو رها كنم با موسيقي و صدا و برم برم برم...


هیچ نظری موجود نیست: