۳۱ شهریور ۱۳۸۹

-319-


راستش مساله کتاب‌هام این چند هفته اخیر واقعن فکر منو مشغول کرده، این‌که باس بذارمشون برم خودش یه درده، کجا بذارم یه درد دیگه... اونایی که منو می‌شناسن می‌دونن کتاب‌هام، چندتا گلدون کوچیکی که دارم و ماشین لباس‌شویی‌م (این یکی حالا داستانی داره واسه خودش :)) دخترای منن!!! دل‌بستگی‌های دنیوی من...

گلدون‌ها که گمونم تو خونه می‌مونن... آرزو می‌کنم دخترا یادشون باشه بهشون آب بدن... اگرچه این چن روزی که نبودم گمون نکنم آبی به پیچک‌ها رسیده باشه... خیلی گل‌های عالی‌یی نیستن... اما زنده‌ن، رشد می‌کنن و رفقای خیلی خوبی‌ن... الان نمی‌خوام راجع به گل‌ها حرف بزنم، حرفم سر کتاب‌هاس...

من تا همین چند سال پیش فقط کتاب می‌خوندم و کمتر کتابی رو می‌خریدم... معتقد بودم کتاب‌ رو باس امانت گرفت و خوند. این‌جوری کتابای بیشتری می‌خونی، از طرفی مشکل کمبود جا و نقل انتقال هم نداره (احوال خوابگاهی‌ها و مستاجرها رو که می دونید!). اما از یه جایی به بعد دلم خواست گوشه کتاب‌ها یادداشت بذارم؛ یا این‌که شب توی رختخواب یه پاراگراف خاص و یا یه شعر خاص رو دوباره بخوندم...

خب شروع کردم به خریدن... کم‌کم کتاب‌ها شدن به موجود زنده، یه جنین که رشد می‌کرد... آخ اگه بدونی حتی وقتی که فرصت خوندن‌شو نداشتم دیدن‌شون چه حس کیفی بهم می‌داد! البته من از این آدم‌ها نیستم که چنبره می‌زنن رو کتا‌ب‌ها و فیلماشون و مبادا رخشون به نامحرم بیفته... این شد که کم و بیش شروع کردم به امانت دادن... برام مهمه که کتاب درب‌و داغون نشه اما راستش کتابی که آهار و تانخوردگی‌ش در اثر خوندم چند نفر رفته باشه برام خیلی عزیزه...

فکر کردم هدیه‌شون بدم به یه کتاب‌خونه اما اوضاع کتاب‌خونه‌ها رو که می‌دونید؟ حتی فکر کردم لیست‌شو ای‌میل کنم به بچه‌ها، هرکی دوس داشت چن تاشو یادگاری ورداره... اما دلم نیومد... از طرفی گذاشتن‌ش توی کارتون و خاک خوردنش هم اصلن باب میل من‌نیس... دلم می‌خواس یکی جا داشته باشه و بتونه توی یک کتاب‌خونه نگهش داره... امانت بده، خونده بشه... دختر کوچیک من! زنده بمونه...

نه که فکر کنی واسه این حالت خواستاری نیس، چرا! چند تا از بچه‌ها پرسیدن: روجا کتابات چی‌ می‌شه؟ گفتن که می‌تونن واسم نگهش دارن حتی مطابق شرایطی که من بگم.... اما از طرفی کاوه و اخگر هم گفتن که کتابا رو می‌خوان... راستش توی خونه بچگی من همیشه کتاب می‌اومده و می‌رفته... اما هیچ‌وقت کسی به فکر مرتب نگه‌داشتن اون‌ها نبود... این‌جا، اون‌جا، کتاب دزدی جز تنها دزدی‌های مشروع شمرده می‌شه و... من اینارو دوس ندارم. اصلن دوس ندارم.

وقتی توی جمع ادم‌هایی مثل خودمون من بارها و از ادم‌های مختلف شنیدم که: "ابله اون‌ه که کتاب امانت می‌ده و ابله‌تر اون‌ که پس می‌اره..." چه امیدی به خاله و دایی و این و اون هس... اما از طرفی اخگر اینا قول دادن! موندم حیروون!

من هیچ‌وقت به بچه‌ها نمی‌گم کی کتابو پس می‌دی... برام مهمه که بخونه، حالا می‌خواد طول بکشه... "ونیچه گریست" من قبل اینکه من بخونمش از تهران رفت بابل و بعد اصفهان و بعد تهران... دست کم 5 نفر خوندنش. این یه افتخاره و من خوشحالم...

چند روزی‌یه که قضیه جا گذاشتن کتاب توی مکان‌های عمومی توی گودرستان مطرح شده، یه سایت هم داره، امروز یکی یه چیزی به اشتراک گذاشته بود و نظرسنجی کرده بود که موافقید یا مخالف؟

راستش من مخالفم. این روش واسه ما خیلی ایده‌آل‌ه و به نظرم در موقعیت الان خیلی دور به نظر می‌آد... یه نیگا به اطرافمون بندازیم، قضیه آشغال ریختن، اخ و تف کردن توی خیابون، رعایت صف و هزارتا مورد اجتماعی دیگه رو هر روز داریم می‌بینیم... اصلن چرا راه دور بریم توالت‌های عمومی و نیمه عمومی و حتی خصوصی رو دیدین؟؟! این ماییم. اکثریت ما که به جامعه شکل می‌دن.

نه! نه! گمونم زوده خیلی زوده که "ما" بتونیم همچین کاری بکنیم.... اغلب کتاب‌دوست‌ها کتاب‌هاشون خیلی عزیزه واسشون و فکر کن چن تا کتاب باید قربانی شه که آیا کسی پیداشون کنه، خوشش بیاد و بخونه و بذاره واسه نفر بعد... اصلن به اطرافت، به آمار‌ها نگاه کن مگه ما چقدر کتابخون داریم... از راه‌آهن تا تجریش، روزی دست کم دوساعت رو طی می‌کنیم، دریغ از اینکه یکی رو ببینی که یه کاغذ دستش باشه تو بگو صفحه فال مجلات... مگه این تلویزیون، ماهواره و اینترنت می‌ذاره؟ خود من وقتی اعتیاد خودم به گودر رو می‌بینم چطور مثلن دخترخاله‌مو رو سرزنش کنم واسه اعتیادش به فارسی وان؟

راهش چی‌یه؟ خب من فکر می‌کنم مثل خیلی از موارد دیگه ما باید بسترسازی کنیم. قدم‌ها کوچیک برداریم. خود من مثلن توی یه گروه کوهنوردی و طبیعت‌گردی عضوم و دست و پا شکسته برنامه‌هاشون رو می‌رم. لیست کتاب‌هامو ای‌میل می‌زنم و از بچه‌ها می‌خوام که اگه کتابی خواستن بهم بگن، برنامه‌ای، جایی کتابو بگیرن و بخونن...شروع این قضیه شاید مربوط به دوسال پیشه و توی این مدت شاید ده درصد از بچه‌ها از من کتاب گرفتن... خب کم بوده اما چن تا دلیل داره اولین و مهم‌ترین‌‌ و بدبینانه‌ترین‌ش به نظر من اینه که متاسفانه همونطور که امارها نشون می‌ده، کتاب حتی توی زندگی جوون‌ترهای تحصیل‌کرده هم جایی نداره... دلیل بعدی: خب کتاب‌ها من سلیقه منن و خیلی طبیعی‌یه که سلیقه‌ها فرق کنه شاید بعضی‌ها کتاب جالبی توی این لیست پیدا نکرده باشن...

توی برنامه اخیر، مجتبی گغت راستی روجا من Lonely planet های اروپا و اروپای غربی رو دارم، اگه کسی خواست... گفتم چرا ایمیل نمی‌زنی به گروه...

فکر کن همین‌کار رو برای Lonely planet ها و بقیه کتاب‌هامون بکنیم. توی یه جامعه کوچیک‌تر، دست کم یه کتابخونه دیجیتال از سلیقه‌های مختلف درست می‌شه، هرکی هم کتاب‌های خودشو داره و هرکی هم خواست می‌تونه استفاده کنه.

ایده کتاب مسافر رو هم می‌شه مثلن توی یه جایی مثل دانشگاه امتحان کرد و نتیجه رو دید و بعد به فکر رها کردن پاره‌های دل مردم توی این خیابون‌های پر از گرگ بود! :)

۳ نظر:

m گفت...

سلام
کتابخونه مون تازه داره شکل میگیره
پر از کتابهاییکه همه باید بخونن واسه رسیدن.

mosi گفت...

تا حالا به دزد دیدی امانت بدن؟

ناشناس گفت...

سلام یاد بچگی ها افتادم که گوشه ای از اتاق با تخته پاره ها کتابخونه کوچیکی درست کردم و کتاب امانت می دادم!!!!

الان هیچ خبری از کتابهام ندارم.....