به مدد فنآوری امروزی، گاهی با اخگر توی مغازهش، به صورت تصویری حرف میزنیم... دوربین با کیفیتی نداره، تازه تنظیم هم نیس، اما کار ما رو راه میندازه. با ادبیاتی که من دارم یه وقتایی بهم یادآوری میکنه: « یواش! اینجا محل کسبهها!»
... میون حرف زدن میشه که مشتری بیاد، اون وقت من ساکت میشم و گوش میدم، بیشتر صدای خودش میآد تا مشتری، گمونم میکروفون هم بیماری دوربین رو داره: «...بعله داریم، این شیش تومنه، اینم هس چهارونیم... نه... خواهش میکنم، خداحافظ...» دوباره حرف زدن رو از سر میگیریم... گاهی برای من از اتفاقهای روزانهش تعریف میکنه، دیروز هم یکی رو گفت.
قبل از تعریفش، باس بگم مغازه توی قسمت لوکس بازار نیس، یه بخش عمده مشتریها، روستاییهایی هستن که صبح به صبح میآن شهر، برای مدرسه و درس دانشگاه و کار... خب قسمت عمده مشتریها هم خانوم هستن... یه طیفی از مشتریهاشو دوس دارم، خانومهایی که صبح به صبح با یه تشت از میوه و سبزی و محصولهای دیگه- بسته به فصلش- میآن توی بازار روز و ظهر درحالی که پولها رو پرشالشون گذاشتن، سر راه برگشت، خردهریزهای موردنیاز رو می خرن، یه چیزایی مثل لباس زیر واسه خودشون بچه ها و حتی شوهراشون...
یه وقتایی، مثل ماه رمضون بازار کساده، اما آخراش، دم عید، جماعت میافتن رو دور عروسی؛ همزمون با پاییز باشه که چه بهتر. دم پاییز بعد «بینج تاشی» یا همون دروی برنج، فصل کمکاری و شاید پولداری کشاورزاس و تا هوا خوبه، بازار عروسی داغه... این وسط اخگر هم اگه بتونه چند تا «خرید عروسی» داشته باشه، کیفش کوکه...
گمونم هنوز هم روال بر این قراره که توی خرید عروسی، یه قسمتی هس به اسم خرید چمدون. این چمدون شامل لوازم آرایشی و بهداشتی، لباس زیر و خواب و ... این چیزهاس که هر طرف واسه اون یکی میخره... خرید رو معمولن عروس و دوماد آینده با چندتا از فامیلهای نزدیک هر طرف میرن...
البته رقمهای خرید عروسی اغلب مشتریهای اخگر، خیلی بالا نیس. مثلن کیف لوازم آرایش خیلی از عروسها مختصر و مفید، شامل یه ماتیک، مداد چشم و چند تا چیز مختصر دیگه میشه... در مورد خیلی از روستاییهای اون جا میتونم بگم که فقیر نیستن، وضع مالی متوسط. گمونم فرقش با یه آدم متوسط شهرنشین اینه که توی این چیزا خیلی دنبال ربخت و پاش نیستن ( البته جاهای دیگه جبرانش میکنن). تازه این خرید یه خرید سیاسی هم هس، با توجه به این که اغلب، خانواده طرف مقابل پول رو میپردازه و عروسیها هم عمدتا براساس روش سنتی از خواستگاری و اینا شروع شده، بساط «گربه دم حجلهکشی» فامیلها برای هم به راهه...
خلاصه داستان از این قراره که دیروز یه خرید عروسی داشته، کل ماجرا عجلهای یوده، دو روز پیش رفته بودن خواستگاری و عید فطر قرار عقدکنون بوده، به سلامتی. مادر داماد و خواهر عروس، همراهان خرید بودند.
وسط خرید، خواهر عروس جدل با مادر داماد رو شروع میکنه. دعوا سر این بوده که وقتی مادر داماد دوتا شورت برداشته، خواهره اعتراض میکنه که نه... نمی شه... ما یه دونه ورداشتیم و بحث بالا میگیره... عروش بیچاره، لال به گوشهای میایسته و داماد که کلن محل رو ترک میکنه، میره بیرون مغازه... خلاصه خرید کرده و نکرده، میذارن میرن دنبال بقیه خریدها و قرار میشه بعدن بیان دنبال خریداشون...
البته روشنه که بجث اصلن سر یه شورت یا دو تا نبوده! اخگر میگه تا توی این دو سه روز، اینا خریداشون رو بکنن، ببین چه گیس و گیسکشیها که نشه!