۱۰ شهریور ۱۳۸۸

-27-


ضیا افغانی‌یه. 21 سالشه. زن و یه پسر داره که وقتی راجع به معنی اسم پسرش پرسیدم گفت نمی‌دونه، ملا کتاب باز کرده و اسم رو انتخاب کرده... افغانستان رفتن براش راحته اما وای از برگشت! سختگیری مامورای دم مرز و قاچاقچیا که پول زیادی (ششصد، هفتصد تا) درخواست می‌کنن... سفر 20 تا 40 روزه سخت!

قبل اینکه اینجا بیاد، برای مهندسی کار می‌کرده که پولش رو خورده! یه چک داده به مبلغ یک و سیصد که اعتبار نداره! دست ضیا به جایی بند نیس!... رییس مهربان و عجول داره پی‌گیری می‌کنه که پولو نقد کنه! ما هم گفتیم خیالت راحت! رییس همه سعی‌شو می‌کنه!

می‌دونی با خودم فکر می‌کنم، کاری (ظلمی؟) که ما در حق افغانیا کردیم و می‌کنیم، حالا حالاها مونده تا تهش معلوم شه! ... نه منظورم فقط پول و جورکشی و برده‌داری امروزی نیس! منظورم یه چیز فرهنگی‌یه! یه جور تجاوز به انسان بودن، درک و احساس‌شونه... یه جور تعصب نژادی مسخره متعفن.


هیچ نظری موجود نیست: