نوشتههای ناتمام و بی سرانجام،که قصد دارم گاهگاهی منتشرشون کنم، نذارم که بمونه، گم شه، ناتمومیهام زیاد شه:
راست نمیگم، هیچوقت تمام حقیقت رو نگفتم. جراتشو نداشتم. بیشتر از همه به خودم. دیروز وسط موم انداختن، همون موقع که دل دل میکردم که کاغذ و بکشم یا نکشم. همون موقع که یه چشمم به صفحه مانیتور بود و فیلم میدیدیم، یهو به فکرم رسید.
بعد یه قطره عرق از پشتم لیز خورد. رد سردش رو حس میکردم، از ترس کشیدن کاغذ بود، میدونستم اما بدم نمیآد که ربطش بدم به این فکر. به خودم گفتم :"دختر از یه جا اشتباه اومدی... میدونی؟ "
*
دختره تمام تلاششو میکرد، تا توجه مرد رو جلب کنه. تو مرد داستان بودی. آره توإ کله خر! گمونم پسرها وقتی مرد میشن که کسی عاشقشون بشه...
اینو میشد به راحتی فهمید، نه من، که دخترم حتی یه مرد هم اگه رد نگاهشو دنبال میکرد متوجه می شد... مورد توجه تو، تو که خیلی کلهخری... من میون راه رسیدم و خیلی زود با هم قاطی شدیم و خیلی زودتر هم زدیم به تیپ هم.
این نوشته را باید تمام کرد...
*
آن کس که خاطره نفسهاش در گردنم پیچیده
*
عین ماهی جدا مونده از آبم!!!
البته ماهی که فقط پادوچرخه بلده!
*
مردها دوست دارن با زنها بخوابند؟ فکر و ذکرشون اینه؟ به هر نحوی به سمت این هدف حرکت میکنن؟
چه اشکالی داره؟ هیچ اشکالی نداره!
چیزی که اشکال داره اینه: از تمام آدمهایی که فکرشون -تا توی استخون- اینه که وقتی با کسی بخوابن، فتحاش کردن، کشفاش کردن، و این ایده رو توی عملشون یا توی حرفاشون نشون میدن، متنفرم (روی همه حروف تشدید بذار).
*
میدونی چی دلم میخواد؟ سر راه خونه برم از همین مغازههای سر کوچه خرید کنم...خمیر پیتزا، زیتون، پنیر ورقهای، کنسرو سبزیجات و ذرت... بعدش برم میوه فروشی گوجه و بادمجون بگیرم، پیازچه و سیر و قارچ... دیگه چی؟! حالا حتمن یه چیزای دیگه هم همونجا اضافه میکنم... مثلن جعفری. خوبه؟ آره خوبه، بعد پلهها رو آروم آروم بیام بالا... کیسهها رو بذارم تو آشپزخونه، لباس عوض کنم و کامپیوتر رو روشن کنم و یک موسیقی بذارم. گوگوش خوبه... قدیمیهاش!
بعد آروم آروم برای خودم آشپزی کنم و زمزمه کنم:" اگه رودم، رود گنگم..." تخته رو بذارم و همه چی رو ریز و درشت خرد کنم. توی ماهیتابه، روی همین گاز دو شعله رومیزی، که لابد روی اون یکی شعلهاش هم یه کتری غل غل میکنه پیتزایی درست کنم که تهدیگ طلایی داشته باشه. پر ملات و پر پنیر...
۴ نظر:
کوفتش بشه هر کی پیتزای منو بخوره
bad un vag akhare haftam bashe, manam ye sar behet bezanam, koli baham harf bezanim, davamun beshe, to begi bikhial, velesh kon
آره حتما، راستی سر راه دلستر هم بخر! لیمو باشه ها...
بعد از این همه سال فکر کردن به زندگی و روابط مخلوقاتی که در هستی وجود دارن تنها به یه چیز رسیدم اونم عشق هستش. البته عشقی که از نوع وسواس نباشه حتی معشوقشم مهم نیست چیه یا کیه و زمانش هم اصلا" مهم نیست کی و چه اندازه باشه از کوچکترین زمانی که تا حالا ثبت شده تا بی نهایت.
تنها چیزی که اینجا مهمه اینه که همه چیز بر پایه عشقه و اگه نباشه حرکتی رو به دنبال نداره حالا این حرکت می تونه پریدن از یه جوی آب باشه یا لمس کردن یه برگ درخت یا هم خوابگی با یه آدم دیگه.
تفکر رو به رشد به همخوابگی از دید اثر همون عشقی که تولید شده که البته زمان و مکانش هم مهم نیست نگاه می کنه که اگه هیجان انگیز بوده باشه می تونه تکرار بشه و تکرارش هم برای اینه که طرف مقابلت رو بیشتر ببینی تا شاید بتونی به دنیای درونش برسی ولی تفکر مخرب همون نگاه نوع دوم رو داره که با یکی می خوابی پس کشفش کردی پس دیگه چیزی برای دونستن ازش لازم نداری و گاهی هم می تونی مثل زباله توی زباله دونی بندازیش غافل از اینکه این خودتی که داری رو به زوال پیش می ری و از اصل درونی خودت دور می شی.
ارسال یک نظر