مهر كسي به دلم نشسته... دليلي براش ندارم اما "همينجوري" ازش خوشم ميآد. اونايي كه تجريه دارن ميدونن كه اين همينجوري ميتونه چه كيفيتي داشته باشه...
بي ربط به پاراگراف اول: ديدي تو فيلما، گاهي وقتها آدمها ميذارن ميرن. همه چي رو – چه ميذارن و ميرن... و فيلم تموم ميشه و تو ميموني و آينده اون آدم كه نميدوني:" حالا چي ميشه؟"
با صرف نظر از اين مطلب كه به نظر من رها كردن، گذشتن و رفتن از يه موقعيت – هر موقعيتي كه باشه- نشونه اوج اوج اوج نااميدي اون آدم نسبت به تغيير وضعيت موجوده، من روجا به شدت دلم ميخواد يه بار همه چيرو بذارم برم. اصلن ميخوام يه بار فرار كنم، از همه چي فرار كنم....
حالا كه اسم "فرار" رو ميارم ميبينم كه من از يه نفر نااميد شدم و فرار كردم... بدون اينكه به تغييري در اون آدم يا به تغييري در كيفيت رابطهمون اميدي داشته باشم، از اون گذشتم. سالها پيش... اون آدم پدرم بود. حالا دعواي كشدار خانوادگي ما بماند...
اما اين گذشتن (نااميد شدن) از آدمها، (شايد بيشتر از مردها؟) برام خيلي سخته... چرا؟ شايد چون اونها رو خودم انتخاب ميكنم و ناخودآگاه دوست ندارم به اين نتيجه برسم كه انتخابم و حسام اشتباه بوده؟ يا شايد چون ميترسم كه آدمها رو از دست بدم، نتيجهگيري نهايي رو هي عقب مياندازم؟ اصلن مگه ميشه راجع به آدم ها تصميم نهايي گرفت؟
5 چيزي كه مطمئني سفيده رو كنار هم بذار ... كدومشون سفيده؟ اصلن سفيد كدومه؟... چطور ميشه آدمها رو درجهبندي كرد؟... كه سفيد هستن يا اين كه سفيد نيستن؟
...كسي رو ميشناسم كه اگه اينا رو ميخوند اولين كاري كه ميكرد زنگ ميزد و كلي فحش بارم ميكرد و ميگفت: اينا همش به خاطر اينه كه از نظر حسي بالغ نشدي... عين يه دختر بچه حرف ميزني...
پووه... حرف به كجا كشيد، منظورم اصلن گذشتن و رفتن فقط آدم ها نبود... منظورم از "همه چي" بود، كاري كه آدمهاي "خسته" فيلما ميكنن...
پي نوشت: اثر حرف و نظر ديگرون رو ببين! هي بر ميگردم به جمله اول و با خودم فكر ميكنم "كسي" جمله اول داستان ميشه...
۳ نظر:
زنگ زد؟ D:
نه هنوز... اينجا رو مي خونه گمونم!!!:)
5 قطعه اسان...جک نیکلسون...گذاشتن و رفتن....
ارسال یک نظر