۱۸ بهمن ۱۳۸۸

-195-


به خودم يه روز كامل استراحت دادم، اگه از تب و لرز و سرفه هاي نفس‌گير كه بگذرم، بايد بگم عالي بود... اصلن اين تعطيلي رو از اين سرفه ها داشتم مگه نه؟! خوشحال بودم و خودمو پهن كردم وسط هال و تا مي‌شد خودمو كش دادم... بچه ها منو مي‌شناسن معمولن دكتر نمي‌رم (جز دندون پزشكي!!!) و دارو نمي‌خورم (جز ژلوفن‌هاي ماهي يك بار) و راجع سرماخوردگي سردرد و از اين دست، هميشه مي‌گم ولش كن خودش خوب مي‌شه... (چرت‌ه مي دونم!‌) اما اين دفعه اين طور نبود، دلم مي‌خواست خودمو تحويل بگيرم، بهش نياز داشتم، تنم مي‌خواست كه من بدونم مريضه... خلاصه حسابي پرستاري رو شروع كردم، اولش با شير و عسل و بعدش هم براي خودم معجوني از آب پرتقال، آب ليمو و آب گريپ فروت درس كردم... سوپ هم درست كردم. از همون سوپ آبكي هاي كارتوني كه هميشه دوست داشتم. راستشو بخواي بچه كه بودم هميشه دلم مي‌خواست مريض كه شدم مامان از اين سوپ آب زيپوها درست كنه، اما دريغ! مامان يه سوپ هاي پرملاتي درس مي‌كرد، بيا و ببين! ... سوپ نيمه رقيق رو پر از شلغم و هويچ كردم و گمونم اولين بار بود كه از شلغم خوردن لذت مي‌بردم...

ميون پرستاري ها، مريض هم بودم! آفتاب بي جون زمستون توي اتاق بود و من كتاب مي‌خوندم و چرت مي‌زدم و با سرفه از خواب بيدار مي‌شدم و دوباره از اول....

۴ نظر:

گلناز گفت...

وای چه دلچسب!
خوشحالم که یکم استراحت کردی. واقعا تجدید قوا کردی، از حال و هوای نوشته هات معلومه. :)

... گفت...

مرسي دخترجان...
چه روزگازي شده كه مريض شدن تجديد قوامون ه!!! هاه هاه ها

گلناز گفت...

هی یادم میره بپرسم. شاید قبلا توضیح دادی و من ندیم... چرا همه شاره پست ها فردن؟

... گفت...

دليل خاصي نداره دختر جان ... جز اين كه از عددهاي فرد بيشتر خوشم مي اد...