۹ دی ۱۳۸۹

-381-


از در که اومد تو، بهم گفت:"نیگا کن"، مسیر نگاه‌شو دنبال کردم، هر سه در یک لحظه به ورودش نیگا می‌کردیم... بعد ما دوتا بر گشتیم به اون نگاه کردیم... هنوز خیلی ظریف نگاهش می‌کرد که در حال در آوردن پالتو و روسری با بقیه خوش و بش می‌کرد. دستی به موهاش برد و نفس عمیقی رو بیرون داد. خیلی آروم راه افتاد به سمت مرد که وسط بحث فوتبالی درگیر بود.

لبخندی زد بهم گفت: "زن‌ها رقیب رو بو می‌کشن..." نیگاش کردم: "خب وسط این ماجرا تو کجا هستی؟" در حالی که نگاهمو دنبال می‌کرد که یه جایی بین بحث فوتبالی و انگشت‌های لاک خورده صورتی درحال نوازش آستین کت مرد می رفت و می‌اومد، با یه زهرخندی تو صداش گفت: " همون‌جا که تو هستی!"

... شاید داستان




هیچ نظری موجود نیست: