۲۱ شهریور ۱۳۹۱

-591-

1- الان که می نویسم باد پیچ پیچانی داره زمین و درختا و آسمون رو فر می ده. صدا و نور رعد وبرق های متوالی اتاق رو پر کرده. بارون های دیوونه این ولایت رو دوس دارم، شاید منو یاد شیرگاه و کودکی هام می ندازه! ... بله، چنینه که از فردا دما قراره ده، دوازده درجه بیفته و پاییز- خیلی هم محسوس- بیاد...

2- از مشخصات مهندس (این که شاخصه مثبته یا منفی بماند) و محقق (ترجمه  Researcherآیا؟) بودن اینه که روزگارت توی آزمایش گاه های تنگ و تاریک زیرزمین و میون دستگاه های مختلف اندازه گیری می گذره و مثلن نوک انگشتات ورم می کنه از سمباده کشیدن نمونه ها. در حالی که مانتوی آزمایشگاه بلند تقریبا برزنتی تنت ه و عینک محافظ به چشم داری و گاهن کفش های یقور کار پاته، میون راه پله ها یا وقت ناهار به خانوم های دامن پوش و کفش پاشنه بلند پوش منابع انسانی نیگا می کنی و آه می کشی...! حواست نبوده که شوینده مورد استفاده استون بوده و نتیجه این بی حواسی، فاجعه لاک ناخون ها می شه!

3- خوشی میون راه خونه قبلی، کشف درخت آلوچه بود. این جا هم که رابه راه پره از درخت زغال اخته (راستی یادم باشه ببینم چرا همچین اسمی داره؟). فرنگی ها سراغشون هم نمی رن.
مبادا به رفقای فرنگی که زل زدن به قیافه لذت مندت تعارف کنی! حالا من خودم سینه چاک ترش ترش نیستم. اما همون ملس به خیال من، قیافه این رفیق مو چنان کرد که باس چین ها رو کنار می زدی تا چشم و گوش و دهن رو پیدا کنی...

4- از مملکتی که خطرناک ترین حیوون توی جنگل هاش، « کنه» س چه انتظاری می شه داشت؟ آخه من چی بگم؟ فارغ از شوخی، کنه واسه خاطر بیماری هایی که انتقال می ده، سالی سی چهل تا کشته می ده انگار... اینه که تا دو سه روز بعد جنگل نوردی، باس تنتو بجوری، مبادا که یکی از این جونورهای فسقلی، یه گوشه پوزه شو فرو کرده باشه توی پوستت.
قسمت ناراحت کننده ش اینه که مملکتی که همیشه به خیالم زادگاه و پناه گاه گرگ ها بود و چقدر به جنگل هاش هم  می آد  که خونه گرگ ها باشه، دیگه یه دونه گرگ هم نداره. ( البته مثل این که جدیدا چند تایی از جنگلای لهستان اومدن ولی تا اطلاع ثانوی موجود خونخوار شرورمون همون کک ه! شرمنده)

5- یه جایی ش نوشته که:« ترس، دلیل خوبی برای انجام ندادن کارها نیس.» 

هیچ نظری موجود نیست: